بچه های خدایی |
مهدی جان... بگذار نباشد بر من صبحی که بدون تو آغاز شود... در آن پگاهی که که نسیم عشق شروع به وزیدن می کند . در آن سکوت صبحگاهی ، فقط تویی که می توانی روح سوهان خورده ی مرا از زخم زمانه التیام بخشی... مولای من... میدانی و میدانم که بدم و روسیاهی ام را خوب می دانم... اما بدان که از انتظار بند بند وجودم در آتش فراقت می سوزد... تا کی کمر شکسته ی یاس هایم را یا عصاهای چوبی ایستاده نگه دارم میدانی که همه دارند خمیده می شوندو تو هنوز نیامدی ... من امروز که جوانم می خواهم تو را ببینم و برایت بمیرم ... میترسم از آن روزی که حتی نتوانم بر روی پاهایم بایستم و تو بیایی ... میدانم اگر اینچنین شود درداش از انتظار سخت تر است... آقا جان ... ارمغان غیبت تو ، دل شکسته ایست که در قفس سینه ام در بستر انتظار آرمیده است.. من حرف ها دارم برایت مولای من... میدانم که بهار به آمدنش راضی نیست سالهاست دیگر شکوفه ها و گلها هم تکراری شده اند آخر دلمان زمستانیست... مولای من... امروز دلخوشی ما و آرامش بخش قلب هایمان فقط گنبد مسجد جمکران است ...جایی که میشود عطر شما را حس کرد و کمی آرام کرد کودک بی تاب درون را... من بغض هایم را به آسمان دادم تا بگرید... من فریادم را به باد سپردم تا در صحراها و دشت ها رها کند ... من دلم را به شما سپرده ام تا آرامم کنی... آقاجان به کودکان غزه چه بگویم ... به برادران شیعه ام در بحرین چگونه دلداری دهم... به خواهران و مادران پهلو شکسته ی بحرینی که زیر لگدهای ظلم جان می دهند چه بگویم... به کودکانی که در آغوش پدرو مادرانشان به خواب ابدی میروند با تیر ظلم چه بگویم... آقا امسال بهارمان پراز شکوفه های قرمز است پراز لاله های خونین... من هم نمی توانم خوش باشم چون برادرانم عزادارند... آقای من ببین آل سعود را .. ببین ...ومن حالا باید چگونه دلم را آرام کنم ...بیا به داد شیعیان مظلومت برس ... بیا که کوچک و بزرگ .. پیرو جوان همه .و همه فقط امروز یک چیز را زمزمه می کنند... اللهم عجل لولیک الفرج.. نوشته شده توسط آسمان.. [ یکشنبه 90/12/21 ] [ 10:28 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |